جدول جو
جدول جو

معنی کاسه غال - جستجوی لغت در جدول جو

کاسه غال(سَ / سِ)
در تداول گناباد خراسان خانه زنبوران را گویند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاسه گل
تصویر کاسه گل
در علم زیست شناسی مجموعۀ کاسبرگ ها، کالیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسه گاه
تصویر کاسه گاه
جایی که در ساعت های معیّن کوس و کرنا می زنند، نقاره خانه
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِ)
نوعی از مار:
قدرت انگیخته ز خاک نفاق
کاسه ماری بصورت آدم.
حکیم شرف الدین (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
نقاره خانه را گویند، چه کاسه بمعنی نقاره هم آمده است. (برهان).
شاه بنظارۀ آن کاسه گاه
گرم ترک راند فرس را براه.
امیرخسرو (از آنندراج).
، جائی که نوبت شهریاران زنند، ساقی راهم میگویند. (برهان) ، کنایه از آسمان است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ یِ)
حق ّالفخذ
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ سَ)
دهی واقع در دو فرسخ شمالی شهرلار
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ یِ)
شکم تار و ستار (سه تار)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ بَ)
آنکه بازی به کاسه کند از عالم شیشه باز، و آن چنان است که دو کاسۀ چینی پر از آب کنند و کاسه بازان واژون شده کاسها را بر پشت گذارند و بتحریک سرین آن را بجنبانند و بدوش خود رسانند و قطره ای آب از آن نمیریزد و بمجاز محیل و مکار را گویند. (آنندراج) :
از حریفان قمار برده بسی
کاسه بازی چنین ندیده کسی.
میریحیی شیرازی (از آنندراج).
و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 127 شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دلاک و شخصی که در حمام بدنهای مردم به کیسه مالش دهد. (آنندراج). دلاک و آنکه در حمام کیسه بر بدن می مالد. (ناظم الاطباء). کیسه کش:
سعی آن چنان خوش است که مانند کیسه مال
از پرهنر ز کیسۀ خالی برآورد.
محسن تأثیر (از آنندراج و بهار عجم).
رجوع به کیسه کش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاسه مار
تصویر کاسه مار
نوعی مار: (قدرت انگیخته زخاک انفاق کاسه ماری بصورت آدم) (حکیم شرف الدین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه گاه
تصویر کاسه گاه
نقاره خانه: (شاه بنظاره آن کاسه گاه گر مترک راند فرس را براه) (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه پیل
تصویر کاسه پیل
نوعی نقاره: (آواز بوق و دهل و کاسه پیل بخاست گفتی روز قیامت است) (بیهقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه باز
تصویر کاسه باز
کسی که کاسه بازی کند، محیل مکار: (از حریفان قمار برده بسی کاسه بازی چنین ندیده کسی) (میر یحیی شیرازی)
فرهنگ لغت هوشیار
آبی که در جوی لبریز باشد و به هنگام حرکت، شکل کمند مانندی
فرهنگ گویش مازندرانی